شرکت در مسابقه
سلام دوستان گلم
اول از این دو روز بگم بعد بریم سر مسابقه
پنج شنبه عصر فرناز ومامانی به صرار فرناز رفتند گاز بخرند تا باهاش بازی کنه ماشالا یه گاز ناقابل ساده 100 هزار تومان بوده واصلا هم جنس خوبی نداشته برای همین فرناز به یک بسته اسباب بازی با گاز دوشعله وزود پز و.. قناعت کرده
جمعه هم دنبال کارامون بودیم تا عصری که رفتیم پارک چون دایی فرزاد رفته شمال ما رفتیم تا مامانجونم ببریم پارک
تو پارک فرناز وآوا مشغول بازی بودند خیلی باد می اومد اعصاب همه را خرد کرده بود
آوا خانوم حسابی فرناز را اذیت کرده بود یه بار زد توی سرش چرا چون فرناز بهش گفته نمیفهمم چی میگی دوباره بگو اونم زد توی سرش وبعدشم با چوب دنبالش میکرد
ازدست آوا
خاله اَسی به این آوا خانومتون بگو این قدر فرناز را اذیت نکنه
پریا خانومم که همش جیغ میزنه چون یکه شناس شده همش تو خونه است وقتی میاد تو شلوغی گریه میکنه ولی بغل مامانجون هیچی نمیگه وآرومه
شب مامان وفرناز قرار بود برن خونه مامانجون بخوابن چون خونه اونا تنها نباشه رفتیم دم خونه مامانجون مامان وفرناز ومامانجون پیاده شدند فرناز پرید تو بغلم من بدون تو نمیتونم باهاش صحبت کردم راضی شد بره ماهم خدا حافظی کردیم ورفتیم تا اومدیم توی خیابون دور بزنیم یهو دیدیم فرناز سر کوچه ایستاده فرناز پریده تو بغلم حالا گریه نکن وکی گریه کن من بدون تو اینجا نمیمونم مامانجون را مجبور کردیم بیاد شب خونمون بخوابه بیچاره از دلهره خونشون تا صبح خوابش نبرد وساعت 7 نشده بود دم در بود با بابا بره خونشون دلش همش برای خونه شور میزد با اینکه 3 طبقه دزدگیر داره وهمه آشنا هستند تو کوچشون ولی دلش آروم نداشت مامان به فرناز میگه فرنازم امشب من میرم اونجا تو بمون پیش آجی فرناز تا شب مهلت گرفته فکراش را بکنه
راستی دیروز چند ساعتی داشتم عکسای بچگی فرناز را جستجو میکردم تا توی مسابقه شرکتش بدم اما هر چی گشتم کمتر پیدا کردم بچمون از اول فکر هیکلش بوده واهل خوردن نیست میخواد باربی باشه
البته اصلا قصد شرکت دادن در مسابقه را نداشتم اما گفتم براش یادگاری بمونه
خلاصه هر چی گشتیم کمتر پیدا کردیم
تا یه عکس از فرناز توی موبایل بابا پیدا کردم مربوط به شب یلدا سال 88 است مامانجون داشت برای خاله فرزانه شب یلدا میبرد فرنازم در حال خوردن یکی از شیرینی های اون شبه برای همین توی ذهنم مونده
قربون شیرینی خوردنت بشم با محمدحسین با دماغ ودهنشون خوردن
از اونجاییکه من فکر همه هستم ودر جریان همون یافتن های زیاد به اینا هم برخوردم دیدم جالبن برای همین توی مسابقه شرکتشون دادم
سیزده بدر پارسال آوا 9 ماهش بود
پریا جیگر خاله چه ناز شیر میخوره
نیشتو ببند
واما آخریش مال هانا جونمه فکر کنم 1ماهش باشه
شیشه اش چند برابره خودشه دیدم جالبه اینو بذارم براش
واما از شادی ومحمد حسین عکس نداشتم بذارم از خودمم که نگشتم اصلا دارم یا نه
حالا نگاه این بچه ها به دستان گرم وپر مهر شماست لطف میکنید بهشون رای بدین
یه موضوع دیگه اینکه چند تا مامانا گفتن قالب ولاگ براشون دیر باز میشه وسختشونه بیان اینجا منم نمیدونم چیکار کنم دنبال قالبم گشتم اما چیزی پیدا نکرده شاید برگردم به قالب اولیه وبلاگ
اگه قالب خوشگل سراغ دارین خبرمون کنید