فرشته خونمونفرشته خونمون، تا این لحظه: 17 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره
آجے مهربانآجے مهربان، تا این لحظه: 34 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

فرشته خونمون

جیگرتا برم خواهر مهربونم

1392/7/13 19:37
نویسنده : آجی فاطمه
810 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم

سلام جیگرم

سلام قربونت برم

الهی که فدات بشم

نبینم خار تو پات بره

جیگرتو برم الهی

فرناز جونم اومدم برات از مدرسه بنویسم از خودت بنویسم از اینکه خاله فرزانه 4 صبح فردا پرواز میکنه معلوم نیست کی دوباره بیاد پیشمون

الهی دورت بگردم انگاری همین دیروز بود دادنت دستم بردیمت برای واکسن زدن تو یه پتو سبز پیچیده بودنت با یه لباس صورتی خوشگل چه قدر قربونت رفتم ودورت گشتم وای که چه زود گذشت

چه شبا که همگی تا صبح بیدار بودیم من کمتر اما گاهی منم بیدار بودم وراه میبردمت تا دل دردت خوب بشه وبذاره بخوابی وکمتر اذیت بشی

وقتی اومدی تو زندگیم باورش برام سخت بود یه نی نی کوچول موچول اومده چیکارش کنم

ولی از حق نگذریم کم کم جای من را پر کردی رفت شدی کانون توجهات خونه

هر وقت میرفتم تواتاق درس بخوانم میاومدی پشت در این قدر در میزدی که دلم ریش میشد(آخه من پیش دانشگاهی بودم) ودر را برات باز میکردم گفتن در که بسته است این طوری میکنه بذار باز باشه تا میدیدی من نیستم با روروئک دنبالم میگشتی واین بار در باز بود وشما به راحتی می اومدی داخل

خیلی به هم وابسته بودیم الانم هستیم یه جورایی وقتی میرفتیم بیرون همه میاومدند پیش من میگفتن چیکارش کنیم انگار که من مامانت باشم ازم سوال میکردند ولی خدایش برات مثل یه مادر کار کردم

خیلی دلم برای اون روزات تنگ شده برای اون خنده هات که از ته دلت میخندیدی وای که چه ناز بودی وای که فقط میخواستم بخورمت وقورتت بدم نمیدونی چه عسلی بودی (قابل توجه اونایی که بچه کوچک دارن این خنده ها پایدار نیست ازش فیلم زیاد بگیرین داشته باشین)

وقتی اومدی شدی زندگیم وهستیم وبه قول بعضیا تنها دلیل بودنم اغراق نمیکنم واقعا مثل یه مادر احساس میکردم شدی بند وجودم این حسی بود که تا حالا درکش نکرده بودم وبا اومدن تو توانستم این حس را درک کنم ومیتوانم بگم قشنگترین حس دنیاست

وقتی کسی بهت چپ نگاه میکرد مخواستم بکشمش (ولی من روی اعصابم مسلطم برای همین کسی را نکشتم )

و.......

واکنون که میبینم ثمره تلاش من ومامان وبابا به اینجا رسیده ورفته کلاس اول واقعا خوشحالم کلی قربون صدقه ات میرم الهی همیشه زنده باشی

اینم فرناز روز اول مهر میخواد بره مدرسه آوا هم اومده خونمون چون مامانش داشته میرفته سرکار آوا جونم گریه میکرده بابایی هم اونارا توخیابون دیده وآوا را آورد خونمون

ممنون تا آخرش بودین

بوووووووووووووووووووووووووس برای همتون

وای راستی ما چه قدر خواننده مخفی داریم به قول دوستان چراغ خاموش میاند وبدون نظرم میرند اشکال نداره می نویسیم شماهم چراغ روشن بیاین لطفا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

اسماء♥ مامانه فسقل♥
13 مهر 92 19:50
عزیزم ممنون بابت حضورت
رمز نذاشتم کلا وبم رو عوض کردم...


خواهش میکنم میبوسمتون
پریسا
13 مهر 92 23:21
سلام.خوبی؟؟؟؟؟من که بچگی های فرناز رو ندیدم.اما می دونم از اول هم ناز بودهوقربونش برم به دختر عمه کوچکش یعنی پریسا رفته.خیلی بهش لباس مدرسه میاد.ایشا الله سال اول دانشگاهشو ببینم.
راستی اوندفعه که برات نظر نذاشتم ازت دلخور بودم که چرا نمیای به وبم سر بزنی.چرا برام نطر نمی ذاری......؟/؟؟؟؟؟؟؟؟؟/؟؟؟؟؟؟؟/؟/////


برای اینکه پست جدید نذاشتی بذار تا نظر بذارم راستی من یادم رفت به علی بگم بهش تولدش را تبریک گفتی
〰〰مامان تسنيم سادات〰〰
13 مهر 92 23:50
خيلى قشنگ نوشتى
وقتى فرناز بدنيا اومد پيش دانشگاهى بودى ؟؟
آره ديگه خداييش مادرى كردى براش
تا ١٨ سالگى خودت تنها بودى ... حال مى كردى يكى يدونه


بله پیش دانشگاهی بودم
یه جورایی آره یه جورایی نه
پریسا
15 مهر 92 21:50
هر موقع باهاشون چت کردی بهشون بگو.یادت نره ها.....


اگه یادم نرفت چشم
من از طرف اونا تشکر وقدرانی میکنم
هیراد و عمه لیلاش
15 مهر 92 22:23
فرناز جونم عزیز دل خاله روزت مبارک
برات از خدا قد تموم ادمهایی که نمیشناسمشون روزهای شاد و پر از سلامتی و خوشی خواهانم



لیلا جونم ممنون از حضور گرمت
منم این روز را به هیراد جونم تبریک میگم
روز شما هم مبارک کودک دیروز
〰〰مامان تسنيم سادات〰〰
16 مهر 92 0:11
يعنى چى اونوقت يه جورايى آره يه جورايى نه ....؟؟


من نفهمیدم چی شد ؟
کجا آره نه؟
مریم
17 مهر 92 23:09
سلام من همیشه جراغ خاموش به وبلاکتان سرمیزنم


چرا؟
ممنون از حضورتون
راستی آدرس میدادین ما هم بهتون سر بزنیم
مامان آرشیدا کوچولو
21 مهر 92 22:18
سلام مهربونم شرمنده کلاس های دانشگاه اجازه نمیده زیاد بهت سر بزنم مهربونم
راستی میشه یه چیزی ازت بخوام ؟
نمیتونم صفحه وب آرشیدا را قالبش رو پرینت بگیرم میشه لطفا این کار رو برام بکنی ... یا بلد نیستم یا پرینت اسکر لب تاپم کار نمیکنه ؟؟؟ اگه لطف کنی برام آپلود شده اش رو بفرستی ممنون یادگاری برا آرشیدا نگهش دارم


ممنون که اومدین پیشمون
سعی خودم را میکنم بگیره بهتون خبر میدم
مامان آرشیدا کوچولو
21 مهر 92 22:19
چقدر فرناز توی این عکسه که هانا کوچولو رو بغل کرده خوشمله ماشالله


چشماتون زیبا میبینه
لاله
22 مهر 92 8:40
عزیزم خیلی قشنگ و با احساس نوشتی

فرناز جونم که هنوز اول راهه ایشالا برای فارغ التحصیلی دانشگاش جشن بگیری


وای لاله جون شرمنده مون کردین

آره والا اول راهه ولی ولی غر میزنه سخته
مادر کوثر
14 آبان 92 11:44


سلام فرناز جون کلاس اولی


سلام به کوثر جون مهدکودکیمون ومامان گلش

ممنون تک خاله بهشون خبر دادین
فرناز
10 آذر 92 5:58
سلام آبجی مهربوووووون.....وقتی وبلاگتو دیدم خیلی ذوق کردم که همچین خواهر مهربونی هستی وانقد مهربوووووووووونی ..........واقعا قلب مهربونی داری بهت افتخار میکنم واقعا فرناز باید قدرتو بدونه من اتفاقی ب وبلاگت برخوردم....الان دارم به ی چیزی فکر میکنم که ای کاش منم یکیو داشتم انقده دوسم داشت همین
آجی فاطمه
پاسخ
لطفا خودتونا معرفی کنید؟!! این نظر لطف شماست ولی دور واطرافتونا خوب نگاه کنید حتما شماهم میبینید افرادیا که خیلی دوستون دارند به امید موفقیت شما
فرناز
10 آذر 92 22:17
من اصلا نمیشناسمتون فقط تو گوگل وبلاگ فرنازو سرچ کردم یهو به وبلاگ شما برخوردم همین از بیکاری آدم همه کاری میکنه....اگه فضولی نیس اسمتون چیه؟وچن سالتونه؟
آجی فاطمه
پاسخ
من خواهر فرنازم اسمم فاطمه است و24سالمه خوشحتلم از اشنایتون حالا شما خودتا معرفی کن
فرناز
11 آذر 92 0:13
منم فرنازم 19 سالمه منممممممممممم خیلی خوشبختممممممممم..........خیلی خوشحالم که نظرامو تو سایت میذارین و زود جوابمو میدین
آجی فاطمه
پاسخ
چه جالب فرناز 19ساله چرا برای خودت وبلاگ درست نمیکنی کلی دوست پیدا میکنی دیگه احساس تنهایی نمیکنی ولی یه نکته بهت بگم اگه میخوای وبلاگ درست کنی ومیخوای احساس ارامش داشته باشی توهر جایی درست نکن موفق باشی عزیزم بازم بهمون سر بزن
فرناز
11 آذر 92 16:31
چرا جالبه؟؟؟؟تو فکرش بودم که وبلاگ بسازم ولی دنبال ی موضوعم ایده ای به ذهنم نمیرسه و اینکه بلد نیستم خیلی سر از کامپیوتر در نمیارم ......یعنی چی تو هر جایی درست نکنم؟ راستی شما ایده ای برای ساخت وبلاگ ندارین؟بهم کمک کنه
آجی فاطمه
پاسخ
عزیزم با تبلت نظرت را صبح تایید کردم برای همین به جای علامت گذاشت منم متوجه نشدم شرمنده عزیزم جالبه چون من همیشه فرناز برام تداعی کننده خواهر 7سالمه ولی شما ماشالا خودت خانمی درست کردن وبلاگ تا اونجایی که من میدونم میشه تو نی نی وبلاگ پرشین بلاگ بلاگفاو...درست کرد گفتم اول محیط وبلاگها وامکاناتشون را ببین بعد درست کن بهتریم موضوع نوشتن خاطرات روزمره است
فرناز
11 آذر 92 20:16
میهن بلاگ خوب نیس؟مثلا چ امکانات بدی دارن ؟ایشالا فرناز شما هم بزرگ میشه من امسال میرم دانشگاه وهوشبری قبول شدم خوشحالم که شما رو پیدا کردم
آجی فاطمه
پاسخ
عزیزم من اطلاعی از همه سرویس دهنده ها ندارم مبارک باشه شیرینی میخوایم منتظر ادرس وبلاگتون هستیم
فرناز
12 آذر 92 5:59
ممنون...چشم در فکرش هستم ..هروقت حاضر شد خبر میدم راستی میشه ایمیلتونو داشته باشم که سوالی در زمینه ساخت وبلاگ داشتم بپرسم؟من ایمیلمو گذاشتم اگه مشکلی نیس برام ی ایمیل بزنین تا منم ایمیلتونو داشته باشم............اگه ممکن بود شیرینیم میدادم ولی مجازی بهتون گل میدم
آجی فاطمه
پاسخ
ممنونم گلم خودت گلی شماهر سوالی داشته*باشی بپرس ما درخدمتیم
فرناز
12 آذر 92 21:58
آبجی بنظرتون بخوام خاطرات زندگیمو بنویسم مشکلی برام بوجود نمیاره؟میشه چن تا ایده برای ساخت وبلاگ بهم بدین؟
آجی فاطمه
پاسخ
شما مطالبتون را رمز دار کنید مشکلی پیش نمیاد میتوانی یه حالت وب گذر درست کنی یا یه وب شعر و....درست کنی
فرناز
13 آذر 92 13:07
رمز دار کنم یعنی چی؟یعنی هیچکس غیر خودم نمیتونه ببینه؟
آجی فاطمه
پاسخ
رمز دار کردن یعنی روی پست هایی که بخوای میتوانی رمز بزاری تا هر کسی نتوانه وارد بشه به هر فردی که دوست داشته باشی میتوانی رمز را بدی واونا میتوانند مطلبت را بخوانند
فرناز
13 آذر 92 21:00
آها متوجه شدم آبجی ببخشید هی مزاحمت میشم شرمنده, ولی خیلی چیزا یاد گرفتم ازتون خیلی خیلی ممنونم بازم اگه سوالی داشتم میپرسم دووووووووووووووستتون داررررررررررررررم
آجی فاطمه
پاسخ
عزیزم موفق باشی من که کاری نکردم در خدمتیم